حال خراب است
این روزها و شب ها حال و روز جسمی و روحی بسیار نابسامانی دارم. امشب به حدی دچار استیصال شدم که یک ساعتی هم نشستم و بی صدا طوری که همسرم بیدار نشه گریه کردم. که خب نه تنها فایده ای نداشت بلکه یه سردرد هم به باقی دردهام اضافه شد.
تقریبا هر روز دو سه بار بالا می آرم، بعد استفراغ حسابی معده و مری م می سوزه و ترش می کنم. اگر غذا بخورم بالا می آرم و اگر نخورم به شدت دچار ضعف و گرسنگی می شم طوری که گاهی باز از شدت گرسنگی حالم بد می شه!
به خاطر این که هنوز تو هفته های اول بارداری هستم می ترسم از داروهای ضد تهوع استفاده کنم. و به خاطر حال خرابم و این که می ترسم بیرون از خونه خصوصا تو مکان های عمومی حالم بد بشه پام رو از خونه بیرون نمی ذارم. یک ماهه همه ش خونه بودم جز چند باری که مجبور بودم برم دکتر. حالم از خونه به هم می خوره! گاهی همه ی حس های بد دنیا بهم هجوم می آرن و گریه تنها دست آویزمه. از جزئیات حالم زیاد برای مامان و خانواده چیزی نمی گم که نگران نشن
حتی نمی دونم چرا این چیزها رو می آم و اینجا می نویسم! با این که می دونم تقریبا هیچ کس اینجا رو نمی خونه! شاید دلیلش اینه که وقتی می نویسم کمی آروم می شم
سعی می کنم مثبت باشم و تو این حال خراب به سال دیگه فکر کنم که دست های کوچولوش رو می گیرم توی دستام اما فعلا هیچی حالمو خوب نمی کنه! آه ه ه ه
این روزای سخت هم میگذره
و مثل همه سختی ها یادش باعث لبخندت میشه
روزگارت سبز